مشهور است که حرکت امام حسین (ع) و عدم بیعت او با حاکمیّت را یک «انقلاب» علیه حکومت باطل میدانند و شجاعت و مظلومیّت او را در مقاومت برای تشکیل دولت حق میستایند؛ امّا چنین تحلیلی از عاشورا جامع و واقع بنیانه نیست.
اگر حکومت یزید، حکومت باطل بود حکومت معاویه نیز چنین بود پس چرا امام حسن مجتبی(ع) به صلح با معاویه رضایت داد و یا چرا پس از حسینبن علی(ع) هیچ یک از امامان شیعه، حاضر به جنگ با حکومتهای باطل نشدند و برای تشکیل حکومت تلاش نکردند در حالی که مبانی کلامی شیعه، هیچ امامی را در شجاعت و انجام تکلیف الهی بر دیگری ترجیح نمیدهد؟
به نظر میرسد ویژگی و امتیاز مقاومت امامحسین (ع) در برابر بیعت با حکومت که به قیمت ورود به جنگی نابرابر و شهادت او و یارانش و اسارت خانوادههایشان انجامید، در شرایطی نهفته است که هیچ یک از امامان شیعه غیر از حسینبن علی در آن قرار نگرفتند. بیعت با یزید، معنایی داشت که میتوانست حقیقت و هویّت اسلام را برای همیشه مسخ و تحریف کند و آن «به رسمیّت شناختن حکومت ظلم ـ و نه فقط باطل ـ به نام اسلام » بود.
این وضعیّت اگر چه در سیره أموی و اززمان سلطنت معاویه آغاز شده بود امّا در دوران یزید، چنان رسمیّت یافته و نهادینه شده بود که دیگر تشخیص میان حکومت اسلامی و حکومت استبدادی غیر ممکن مینمود:
1ـ در سال 60 هجری، رأس هرم اسلام چنان وارونه شده بود که سکوت و تسلیم در برابر استبداد و ظلم حاکمیّت، عمل به شعائر اسلامی و تکلیف الهی و فضیلت تلقّی میشد؛ زیرا در طول نیم قرن پس از رحلت رسول خدا، به اندازه کافی «آگاهی کاذب» تولید شده و احادیث جعلی اختراع و باور شده بود.
از جمله، در حدیثی منسوب به پیامبر خدا آمده است که «در برابر حاکم، مطیع و شنوا باش، اگر چه بر پشتت [شلاّق] بزند و مال و داراییات را بگیرد»(1) و در حدیث دیگری منسوب به پیامبر اسلام، به نقل از امّ سلمه ـ همسر پیامبر ـ آوردهاند که: «تا هنگامی که حاکم، نماز میخواند بر او خروج نکنید حتّی اگر ظالم و فاسد باشد»(2 )
شگفتا که کسی با راویان حدیث از تناقض این احادیث با قرآن سخن نگفت که «بر ظالمان و ستمگران تکیه و اعتماد نکنید ـ امورتان را به آنها نسپارید ـ که آتش عذاب آنها شما را نیز فرا خواهد گرفت ..» (3) در حالی که خطاب و بیان فراگیر این آیه، شامل همه حاکمان ستمگر میشود (چه مسلمان و چه کافر) و انبوهی از احادیث صحیح ، تصریح کردهاند که هر حدیثی، مخالف قرآن باشد دروغ است وآیات مختلف قران نیز نسبت به دروغ بستن به خداوند و عقاب آن هشدار دادهاند.(4)
گویا از این دست احادیث مجعول، کافی بود تا مردم ولایت «یزید» را با هم? بیعدالتیهای آشکارش بپذیرند و حسینبن علی را «خارجی» بخوانند و تنها گذاردن او را عملی شرعی و اسلامی تلقّی کنند تا آنجا که «شمر بن ذیالجوشن» در پاسخ به اعتراض نسبت به جنایات کربلا ـ در حالی که مشغول انجام عبادت در مسجد بود ـ گفت: «حاکمان ما از ما خواستند که با حسین و یارانش چنین کنیم و اگر اطاعت نمیکردیم در پیشگاه خداوند، از کفّار و اشقیاء میشدیم ... »(5)
حقیقت قرآن، چنان فراموش شده بود که گویا کسی به یاد نیاورد این آیات را که: «اهل جهنّم میگویند ما از بزرگان امیرانمان اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند»(6)آنچه در «ولایت أموی» اتّفاق افتاد تنها مسخ اسلام نبود که مسخ «انسان» نیز بود، زیرا چگونه فطرت آدمی و عقل خدادادیاش «ستمگری و فساد» را حتّی در لباس اسلام و معارف دینی به رسمیّت میشناسد و آن را میپذیرد.
2ـ تبلیغ «مسلک جبر» از جمله تلاشهای به ثمر رسیده در تولید آگاهی کاذب بود و توانستند با سوء استفاده از مفهوم قسمت و مشیّت، جبّاریت و خودکامگی خود را توجیه کنند. مفتیان و خطیبان و واعظان نیز در بهترین صورت، به ظلم و فساد بنیامیّه معترض بودند امّا تعرّض به حکومت و شکستن حرمت آن را جائز نمیدانستند و هنگامی که مردم از کثرت اعدامها و زندانها و شکنجهها و تجاوزها و بیعدالتیها شکایت میکردند از آنها میخواستند تا بر ظلم حاکم، صبر و شکیبایی ورزند زیرا خداوند خواسته (قسمت بوده) که آنها حاکمان ما باشند.(7)
معاویه نیز پس از انکه، یزید را به ولیعهدی خود نصب کرد در پاسخ به سؤال ـ یا تردید ـ کسی که پرسیده بود چرا فرزندش را ـ علیرغم ضعفهای آشکارش ـ به ولیعهدی منصوب کرده است، گفت: «نصب یزید، قسمت و خواست خدا بود و بندگان خدا در برابر قسمت و خواست او از خود اختیار ندارند»(8)
3ـ از جمله پدیدههایی که در سال 60 هجری به نام اسلام رسمیّت یافته و به باور عمومی تبدیل شده بود ممنوعیّت مخالفت با حاکمیّت و عقاب و شکنجه مخالفان فکری بود در حالی که قرآن کریم، شیوه مواجهه با آراء و نظرات دیگران را با تعبیر عمیق «جدال احسن» بیان نمود(9) و پیامبر گرامی اسلام، هرگز کسی را به دلیل مخالفت با حکومت خویش، مجازات نکرد امّا اوضاع چنان وارونه شد که اظهار نظر مخالف با حکومت اسلامی جرم محسوب میشد و عقابهای سنگینی به دنبال داشت.
روزی یکی از صاحبنظران برجسته عراقی به نام «احنفبن قیس» به همراه جمعی در محضر معاویه، حاضر بود و در حالی که همگان درباره مطلبی گفتگو میکردند او ساکت بود. سکوت صاحبنظری چون احنف، توجه معاویه را جلب کرد و گفت: «تو هم چیزی بگو!» احنف بن قیس پاسخ داد: «اگر دروغ بگویم از خدا میترسم و اگر راست بگویم از تو!»(10)
این همه، اشارات کوتاهی برای فهم این معنای بلند بود که نه حماسه حسینی، تلاشی برای اسقاط حکومت باطل بدون پشتیبانی مردم بود که اگر میان جنگ و بیعت،مخیّرش نمیکردند به مدینه باز میگشت و نه اگر بیعت میکرد پیمان و صلحی مانند سایر پیمانها بود ...
بیعت امام حسین با یزید، رضایت به صورتی وارونه و هویّتی مسخ شده به نام اسلام بود. تخدیر مردم و عقل ستیزی به نام دین و نیز مشروعیّت بخشیدن به حکومت جبّارانه به نام اسلام، حتّی اگر یک چند نسل ادامه یابد، سرانجام خستگیها و آزردگیها و کینهها و نفرتها و اعتراضهای پنهان و آشکار به انفجار خشم علیه ظلم تبدیل میشود و حسین بن علی (ع) روزی را میدید که خشم عمومی علیه ولایت اموی، به خشم علیه اصل اسلام تبدیل شود و نه تنها امویان که اسلام را نیز برای همیشه بسوزاند. پس بیعت نکرد تا آنان که شکوه و فریب حکومت اسلامی أموی، چشم و قلب و عقلشان را کور کرده بود، پیکر حقیقت را قطعه قطعه و رأس عدالت و آزادی را بر بالای نیزه ببینند تا به یاد بیاورند که چیزی را فراموش کردهاند و تا آیندگانشان بپرسند چرا فرزند پیامبر را به اتّهام مخالفت با خلیفه پیامبر نیزه آجین کردهاند؟! این همان داغی است که هر سال تازه میشود و همان پرسشی است که پس از 14 قرن، باز هم باید تکرار شود..........
پینوشت
1ـ صحیحه مسلم/ ج 6 / ص 20/ چاپ دارالخلافه العلّیه
2ـ الجامع الأحکام القرآن/ قرطبی / بخش اوّل در تفسیر سوره بقره ـ آیه 30
3ـ سوره هود / آیه 113
4ـ انعام / 144 ـ آل عمران / 78 – زمر / 60
5ـ تاریخ ابن عساکر / ج 6 / ص 338
6ـ احزاب / آیات 66 تا 68
7ـ تاریخ طبری / ج 4/ ص 80
8ـ الإمامه و السّیاسه / ابن قتیبه / ج 1 / ص 205
9ـ نحل / 125
10ـ طبقات / ابن سعد / ج 7 / ص